رقصیدن با قاتل
بازگشت استاد رقص
هنینگ مانکل
ترجمه جواد ذولفقاری
نشر هیرمند 1393
رمان بازگشت استاد رقص، قصه آدمهایی است که قصد دارند کینه خود از گذشته های دور را همچنان حفظ کنند. آدمهایی که برای گرفتن انتقام از هر کسی که با آن ها و ذهنیاتشان مخالفت می کند یا مانعی سر راهشان ایجاد می کند لحظه ای تردید نمی کنند. این آدمها قادراند سازمانهای مخوفی از همفکرانشان ایجاد کنند و حتی در خفا و با هویتی دیگر به زندگی ادامه دهند در صورتی که بتوانند اهداف شوم شان را پی بگیرند.
استفان لیندمان افسر پلیس متوجه می شود غده ای که روی زبانش شکل گرفته سرطانی است و احتمالا او را خواهد کشت.در تمامی طول داستان او به این غده و بیماری اش و مرگ فکر می کند. حدودا چهل ساله است و حالا به آخر خط رسیده. می خواهد برای معالجه به بیمارستانی در شهر دیگری برود که متوجه می شود همکار سابقش هربرت مولین ، هفتاد و شش ساله، در ویلایش در منطقه ای جنگلی به قتل رسیده است. حالا پرده برداشتن از راز قتل همکار سابق برای او مهمتر از معالجه بیماری خطرناکش است. معماها مطرح می شوند. جای پاها در صحنه جرم نشان می دهد قاتل با جسد مولین در خانه اش تانگو رقصیده . این به چه معناست؟ نشانه ای برای پلیس یا صرفا نوعی انتقام؟ لیندمان به جستجو می پردازد و در ادامه به اطلاعاتی دست پیدا می کند که نشان می دهد مولین پنجاه سال قبل یک نازی بوده و به هیتلر خدمت می کرده. او متوجه می شود پدر خودش هم یک علاقمند به نازیسم بوده و حتی پس از مرگش هم مبلغی را برای کمک به یکی از این سازمانهای هوادار نازیسم اختصاص داده بوده است. سرطانی که دارد وجود لیندمان را فرا می گیرد شاید خاطرات پدرش هستند و تاثیر ناخوش آیندی که بر زندگی گذشته و حال او گذاشته. سرطان اصلی شاید همان افکار واپس گرا و خطرناک طرفداران نازیسم و سازمانهایشان باشد که جامعه سوئد را تهدید می کند. پس اول باید با آن ها بجنگد و بعد با بیماری خودش. او در پایان با قاتل مولین روبرو می شود و پازل معمای قتل همکار سابقش را کامل می کند. او حالا توانسته یک سازمان مخوف و بزرگ را که پس از پنجاه سال بعد از دفن نازیسم به هواداری از آن نحله فکری می پردازد از خفا در بیاورد و به جامعه معرفی کند . حالا باید به درمان خودش بپردازد.آیا بیماری خودش هم درمان خواهد شد؟
رمان بازگشت استاد رقص بی شک اثری قابل توجهی در ژانر پلیسی است. اطلاعات به موقع و روان به خواننده داده می شود و نویسنده موفق به خلق کارآگاهی جدید در ادبیات پلیسی شده که هوش افسانه ای مثل بعضی از نمونه های کلاسیک ندارد. معمولی و آسیب پذیر اما جسور است. آدمی معمولی که تصمیم گرفته با شر و بدی مبارزه کند.ماجراها باور پذیرند و جذاب.
شاید بتوان مهمترین اشکال در این رمان را تخطی نویسنده از زاویه دید دانست. در شروع ما صحنه ای را در سال 1945 در کشور آلمان می بینیم و در ادامه صحنه مرگ مولین که حذف آن ها لطمه ای به داستان وارد نمی کرده است. زاویه دید رمان بی شک سوم شخص محدود به ذهن است و در بعضی فصلها با لیندمان و در برخی فصلها با قاتل همراهی می کند. در این صورت فصلهای کوتاه آغازین قطعا به روایت داستان کمکی نمی کند و یک نوع خطاست.

سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی