نویسندهی میهمان: محمد تقوی

فیلمهای کتبی سیلویا پلات
مریم عباسیان
نشر افق
7000 تومان
منتقد ادبی کیست و چه وظیفهای دارد؟ یکی از مهمترین وظایف منتقد شناخت ادبیات زمانه خویش است. او موظف است آثار برجسته امروز را به خوانندگان امروز معرفی کند. به عنوان منتقد البته همیشه میتوان سراغ دستهبندیها و سبکها و دورهها رفت و به بررسی آنها پرداخت که البته لازم و واجب است و صدالبته بیخطر هم هست. زمانه داوری کرده است و حالا میتوان با خیال راحت داد سخن داد.
به گمان نگارنده اصلیترین اتفاق ادبی همیشه اتفاقی است که امروز میافتد و وظیفه منتقد پیدا کردن و معرفی آن است. سابقه منتقدان ما اغلب چنین نیست. آنها اغلب شرح خواندهها و ترجمههایشان را میدهند و معمولاً کمتر کسی را در خور توجه میدانند و به افسوس سر تکان میدهند و از بحران سخن میگویند. نگاه کنید چند نفر در مورد هدایت در زمان حیاتش نوشتهاند. اگر هم کسی نوشته از بالا نگاه کرده. معمولاً کسی از کشف یک شاهکار به هیجان نیامده یا اگر هیجان زده شده ترجیح داده ساکت بماند و آبرویش را به خطر نیندازد. بالاخره هر کسی ممکن است اشتباه کند. به ظاهر منتقدان ما از پرداخت هزینه میترسند.
منتقد خلاق اما مثل نویسنده خلاق روی لبه تیز کشف کار میکند. باخت هم جزو بازی است. حتی بد هم نیست. بد این است که کنار این داو با دست خالی بنشینیم.
امروز هم نوشتن از ارزشهای ادبی مثلاً شازده احتجاب بد نیست (البته اگر کشف تازهای در کار باشد). اما سی سال پیش منتقد محترم کجا بوده؟ زندگی کوتاهتر از آن است که بشود چنین مسئولیتی را عقب انداخت. بنابراین شاید باید منتقدان هر دوره را مورد سوال قرار بدهیم که چرا آثار برجسته زمانه خویش را نشناختهاند؟ مثلاً نویسنده شازده احتجاب در زمان نوشتنش به اندازه کافی مشهور نبوده که منتقد رمان او را قابل اعتنا بداند؟ یا با جریان غالب همسو نبوده؟ همیشه ممکن است در درک اثر ادبی و هنری برای مخاطب عام به دلایل متعدد فاصلهای بیفتد. آیا پر کردن این فاصله شرافتمندانهترین انتخاب یک منتقد نیست؟ وقتی که یک کتاب راه خودش را باز کرد که دیگر نیازی به منتقد محترم ندارد. این منتقد است که نیازمند آن است.
درحاشیهی داستان «یک شب تام کروزتان را قرض میدهید؟» از مجموعه داستان «فیلمهای کتبی سیلویا پلات»:
راوی داستان «یک شب تام کروزتان را قرض میدهید» دختر زیبایی است که به هیچکدام از خواستگارهای طاق و جفتش جواب مثبت نداده. بالابلندست و سیه چشم و ابروکمان. دوستی هم دارد که سراسر داستان مثل سایه همراه اوست و همراه با همین دوست در یکی از کافی شاپهای گاندی با کاوه آشنا میشود. کاوه عشقِ سینماست و کانون علاقه او به سینما شخصیت اثیری بازیگری به نام نیکول کیدمن است. راوی اندک اندک از طریق کاوه با رویای سینما آشنا میشود.
کاوه از راوی دعوت میکند پا به دنیای مثالی او بگذارد و با هم فیلمهای خانم کیدمن را ببینند. اتاقی پر از بلندگو و سینمای خانگی و دوربین و پخش صوت و پوستر و پنجرهای تاریک با پرده ضخیم. آنها در سکوت مطلق و آداب تمام به تماشا مینشینند. کاوه راوی را مجبور میکند تا جزئیات صحنههای فیلم خانم کیدمن را دوباره بازی و زندگی کند. اما همیشه فاصلهای هست و به قول جناب کاوه هیچوقت حس کار درنمیآید. برای کاوه راوی بدل خانم کیدمن است. چرا که او میداند دستش هیچگاه به دامن کبریایی آن زن نمیرسد.
سرو بود او کنیزکان چمنش او گل سرخ و آن بتان سمنش
قرار است راوی در این فیلمنامه نقش تماشاچی را بازی کند و اگر از دیالوگ سکوت تخطی کند سهمش یک هیس سنگین است. کاوه خود فقط در نقش تماشاچی و در نهایت مفسر حضور دارد و برای خودش هم نقش فعالی تصور نمیکند به جز تحسین محض. بنابراین راوی تحت فشار قرار میگیرد و کاوه خود از این فشار آگاه است و از پایداری و صبر و تحمل او شگفتزده است. او میداند تحمل این شرایط تا چه حد دشوار است.