حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم


عطیه راد
نشر چشمه
چاپ اول:1390
قیمت:2800 تومان


اگر روزی بخواهم مجموعه داستانم را چاپ کنم، شاید چیزی شبیه "حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم" از کار در بیاید. اولین مجموعه داستان عطیه راد، داستان هایی در فضاهای متنوع، روستایی یا در شهر های کوچک.
چیزی که در داستان های این مجموعه دوست دارم، دیدن تصویری رنگارنگ و شفاف از اقلیم نویسنده (کاشان) است در ابعاد مختلف. از ابنیه ی تاریخی وموزه در داستان ها (کتیبه، تپه ی سیلک و پشت باغ فین) گرفته تا باورها و افسانه های محلی(گندم) و آنچه که با ظرافت و دقت از فضای قالیباف خانه، طرح قالی، گل و ترنج و حاشیه و رج می گوید(داستان قالی).
دسته ی دیگری از داستان های مجموعه، روایت زن های تنها، تک افتاده و درک نشده ی جامعه اند. مثل زن (فیلم های تکراری) که با زن های فیلم های خارجی هم ذات می شود و می گوید: "دیگر این جا فرقی نمی کند که موهای جوراب بسته داشته باشد یا پسرانه ی به هم ریخته. ترکه ای باشد یا کمی چاق. سرنوشتی دارد مثل من. زن است و چاره ای جز این ندارد. "
یا زن افسرده ی (من سوسک ها را دوست دارم) که به حشرات به ویژه سوسک ها پناه برده است.
و یا زن داستان (خانم شاعر) که "یاد گرفته بود برای متلک نشنیدن باید روفت و پخت و شست."
طرح جلد نو و جذاب مجموعه، زبان دلنشین و نثر روان و دیدن فضاهای آشنا و بعضن پرکاراکتر داستان ها هم از دیگر نقاط مثبت کار هستند.

آبی‌های غمناک بارون                      

                   
   اصغر عبداللهی
انتشارات نيلا
28 صفحه
چاپ اول: 1381
200 تومان


کلن چهار بار توی زنده گیم موقع خواندن یک داستان گریه کردم؛ وقت خواندن عقاید یک دلقک، ناتور دشت در صحنه ی یاد آوری خاکسپاری، وقتی داشتم ابر بارانش گرفته ی شمیم بهار را می خواندم و یکی هم موقع خواندن آبی های غمناک بارون.
و اما خلاصه ی داستان:
پسری نوجوان، که پادوی یک مغازه ی شیرینی فروشی است، قرار می شود نقش کوتاهی را در یک پیس ملودرام ، به نام " عشاق افسرده حال" ،که ظاهرن از آنتوان چخوف است، بازی کند. اما در واقع مسیو بغوسیان – مردی با چشم های آبی همیشه غمناک – این نمایش نامه را با برداشتی آزاد از دو نمایش نامه ی چخوف و تورگینف از روسی به ارمنی برگرداننده و در ادامه آرمناک – مترجم آن از ارمنی به فارسی – هم یک شعر ارمنی و بخشی از بوف کور هدایت را به آن افزوده  است. نمایش نامه در مرداد 1320 باز نویسی و تمرین می شود و پسر که در ابتدا قرار نبوده نقشی در پیس داشته باشد و علاقه ای هم به ماه جهان خانم – بازیگر اصلی زن – دارد به اصرار همین خانم صاحب نقشی کوتاه، فقط با یک دیالوگ می شود تا همراه شازده قنبر پور – بازیگر اصلی مرد – آن را اجرا کنند.
نمایش در سوم شهریور 1320 به روی صحنه می رود، اما، همان شب، هواپیما ها در آسمان ایران دیده می شوند، چراغ های صحنه خاموش می شوند، ایران اشغال می شود و پسر که هیچ وقت نفهمیده نقشش در نمایش چیست، هرگز موفق نمی شود همان یک دیالوگش را بگوید و برای همیشه در دلش باقی می ماند.