میمی که عزیز نشد
نویسندهی میهمان: حسین سناپور

محمدحسن شهسواری
تاریخ نشر نسخهی الکترونیک: آذر 1391
255 صفحه
پیشدرآمد
این یادداشتی است بر رمان "میم عزیز" نوشتهی دوستم محمدحسن شهسواری. از کوتاهی متن و استناد کافی نکردن به صحنههای داستان و تمام جوانب ممکن آن را بررسی نکردن،پیدا باید باشد که نقد نیست و بیشتر "مرور" است. یعنی نگاهی بیشتر کلی است و استنباط کلی من از رمان، به اضافهی مقداری حاشیه. پس باید در همین حد هم ازش انتظار داشت،و اگر تا حدی به سمت نقد هم رفته باشد،باز به این معنا نیست که قرار بوده نقد باشد. نکتهی دیگری را هم همین ابتدا بگویم،که به نظرم مهم است. من اعتقادی به نقد و نظر منفی ندارم. یعنی کارهای بد و ضعیف راه خودشان را میروند و بهترین کار گذشتن از کنارشان است،اما رمان "میم عزیز" باوجودی که به نظرم کار ضعیفی است، اما کاری نیست که بشود از کنارش گذشت؛ چه به دلیل نویسندهاش، که نویسندهیی جدی است، و چه به خاطر جنس کارش، که از شگردهای پسامدرن استفاده کرده و بنابراین بیشتر در معرض سوتفاهم است، و چه به این خاطر که شهسواری دوست من است و این نوشته هر چه هم منفی، ادای دینی به این دوستی هم هست.
و اما رمان:
فصلهای رمان ترکیبی است از ماههایی از زندهگی یک نویسنده،و رمان و فیلمنامهیی که برای تلویزیون مینویسد، و نیز یادداشتهایش برای هر کدام از این دو متن. علاوه بر این خودِ رمانش هم ترکیبی است از زندهگی پنج آدم مختلف،که فقط لحظاتی به تصادف در کنار هم قرار میگیرند و نه بیشتر. پس از همین ابتدا پیداست که ناگزیر ترکیبی از قصههای مختلف خواهد بود. شهسواری با ادغام شخصیتهای مختلفی که در رمان و فیلمنامه هستند، به نوعی سعی کرده این دو نوع (رمان و فیلمنامه) را هم در هم ادغام کند و یکجور پیوستهگی کلی در کل رمان به وجود بیاورد.
به نظرم شهسواری این نوع ترکیب خردهقصهها را از رمان "پاگرد" هم در کارش داشت (با کنار هم گذاشتن تعدادی شخصیت در یک خانه) و کمکم فاصلهی میان این خردهقصهها را بیشتر کرده، تا این رمان، که عملا فاصلهی میان خردهقصهها آن قدر زیاد شده،که اگر همان برخوردهای تصادفی را ـ که لزومی هم براشان نیست ـبردارد،عملا به چند داستان کاملا دور از هم میرسیم (دستکم این دربارهی رمانی که نویسنده مینویسد،کاملا صدق میکند). به گمان من این کار باعث میشود که بار جذابیت قصهیی رمان کاملا به دوش خردهقصهها بیفتد، و نه به هم پیوستهگی این خردهها (صرفنظر از این که در رمانهای پسامدرن خوب هم این خردهقصهها به شکل بهتری در هم ادغام می شوند،و یا وحدت موضوعی و مضمونیشان ـ چنان که مثلا در صید قزلآلای براتیگان هست ـ نکتهی برجستهیی در کنارهم گذاریشان میشود).
درواقع مشکل من با رمان از جایی شروع میشود که نه قصهی طاهر و نه احمد و نه مسعود جذابیتی برام پیدا نمیکند و در نتیجهی کل رمان برام کششی ندارد. چرا؟ چون هیچکدام از شخصیتها مسئلهیی جدی ندارند (مثل احمد که دعواهای سطحی با زنش دارد)،و یا اگر مثل طاهر دارند (دوری طاهر از دخترش و احساس پدرینکردن) داستان به جای تمرکز بر این موضوع،سراغ کشمکشهای ساختهگی و بیمعنا بین او و شوهر فعلی زنش، محسن،میرود و بین محسن و زن و فرزندش، و تنها چیزی که واقعا بهاش پرداخته نمیشود، همین احساسات عمیق طاهر است نسبت به دخترش. بیشتر هم به این دلیل که وضعیت دختر دورادور و کلی گفته میشود و عملا چیزی از او نشان داده نمیشود. به نظرم شهسواری به جای این که از دل روابط و شخصیتهای آدمها ماجرا دربیاورد و از این طریق ما را مدام با درون آنها آشنا کند، به سراغ ساختن ماجراهای خلقالساعهیی رفته که هیچ چیز از درون شخصیتها نمیگویند و حس ما را نسبت به شان عمیق نمیکنند. از آن جمله است همان دعواکردن محسن با پسرش و زمین خوردن بچه که مسیر ماجراها را عوض میکند،اما چیز تازهیی از شخصیتها و درونشان به ما نمیگوید. و همین طور است دعوای مدام احمد و زنش و هر دو با همسایهشان،که نه گذشتهی آدمها را میسازد و نه حسهای عمیقشان،و دعواها فقط پوچ به نظر میرسند، بیاین که اشارهیی عمیق به پوچی روابطِ آدمها، یا احیانا درونشان بکنند. درواقع ماجراها فقط در سطح میگذرند و بیشتر ماجراهای سطحی و زورکی میسازند تا چیزي عمیق از آدمها و زندهگی بهمان بگویند. از این نظر فیلمنامهی وحشتی که در رمان هست، بیشتر هم سطحی است، به همان اندازه سطحی که فیلمهای بدی از این نوع. با این تفاوت که در سینما جذابیتهای بصری این فیلمها را،دستکم،برای نوجوانها هیجانآور میکند،اما در رمان طبعا فیلمنامهی چنان کارهایی هر تاثیری رومان میگذارد جز تاثیری که از رمان انتظار داریم. پایبندی صرف رمان به این که قواعد چنان ژانری را درآورد تا آن جا است که جنسی اصل از کار درمیآورد که فقط باید در سینما و برای چنان نوجوانهایی ساخته شود. طبعا اگر قصد شهسواری نقیضهسازی بود (که گمانم بوده) میباید این صحنههای آبکی چنان طنزی قوی میداشت که ما به خنده میافتادیم و جور دیگری با چنین فیلمنامهی وحشتی برخورد میکردیم،که البته از طنز هم خبری نیست و همان نوع فیلمنامه ماحصل کار است.
به گمان من از تکههایی که در رمان آمده، یکی شروع رمان است که رابطهی پرسوتفاهم رضا و زنش را نشان میدهد و در فصل رازگشایی بسیار خوب از کار درآمده (درست به همان دلیل که کشمکش رضا و زنش بر اساس شخصیت و زندهگیشان است و بسیار طبیعی و عمیق است)، و یکی هم برخورد اولیهی نویسنده با فریبا و شروع یک رابطه (هفتهی سوم)،که با جزییات خوبی نوشته شده و چهار شخصیت توی فصل را خوب میسازد، اما بیفایده، چون همانها را هم رها میکند و دیگر از جزییات و صحنهسازی و شخصیتپردازی ماجراهای اینها خبری نیست. ماجراهای بین خانوادهی نویسنده و فریبا و شوهرش در فصلهای بعدی کلیگویی میشود و با فاصله گفته میشود، درحالی که در آخر میبینیم که زندهگی هر دوخانواده تغییر کرده (دو مرد، خانوادههاشان را رها کردهاند و با هم به جایی نامعلوم رفتهاند)، اما این تغییر مهم آنقدر ساخته نمیشود تا ما هم مسیر آن را به درستی درک کنیم. انگار که فقط ماجرایی را دورادور شنیده باشیم، و نه این که داستانش را با تمام جزییات لمس کرده باشیم. اتفاقا خودِ ماجرای برخورد نویسنده با همکلاسی قدیمیاش در دانشگاه و بعد اتفاقاتی که بین خانوادههاشان و بین همهشان میافتد،آنقدر جذاب است که میشد تمام فصلهای این رمان را به آن اختصاص داد و فقط از آن نوشت. اما در شکل فعلی که فقط سه چهار فصل به آن داده شده و آن هم این همه دور از ماجراهای اصلی، طبیعی است که آن چیزی درنیاید که ما از رمان انتظار داریم.
خلاصه کنم: "میم عزیز" هم مثل رمان دیگر شهسواری ("شب ممکن") طرح خیلی خوب و پیچیدهیی دارد، اما این پیچیدهگی و تعدد ماجراها آنقدر بوده که شهسواری از روی همهی خردهقصهها با سرعت و بدون عمیقشدن و بدون ساختن صحنههایی جذاب، که درک عمیقی از آن زندهگیها به ما بدهد، گذشته است.
علاوه بر آن چیزهایی که در پیشدرآمد گفتم،این را هم میخواهم بگویم که چندین رمان در دو سه سال اخیر خواندهام که در همهگیشان همین سطحی برخوردکردن با ماجراها و شخصیتها را دیدهام، و این را که نویسندههاشان فقط با آوردن شخصیتهای به ظاهر جذاب و با ساختن ماجراهایی که نه ریشه در شخصیتها و مسائلشان دارند و نه رمان را در مسیر پختهتر شدن پیش میبرند، نوعی از رمان را مینویسند که اگر مثل شهسواری مشهورند، چیزی به اعتبارشان اضافه نمیکند و یا اگر مشهور نیستند، جایی در داستاننویسی ما براشان باز نمیکند. نمیدانم چرا این طور شده و چرا رمانهای پر سروصدای این سالها به این بلیه دچارند، اما به دلایلی که در پیشدرآمد آوردهام برای نوشتن این یادداشت، این را هم اضافه کنید،که شاید همین چند خط بتواند تلنگری باشد بر این نوع کارها. و بیشتر از همه امیدوارم این حرفها به درد دوستم شهسواری بخورد، که نویسندهیی جدی و حرفهیی است و من کارهاش را میخواهم خیلی بهتر و بالاتر از اینها ببینم، وگرنه ساکت ماندن و گذشتن از کنار رمانها و هر کار دیگری را، من هم مثلِ خیلیهای دیگر بلدم. براش آرزوی موفقیت میکنم.
۱۸ اردیبهشت ۹۲
سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی