اولین کتابی بود که از جناب «ابراین» می‌خواندم و البته اولین داستان در باره‌ي جنگ ویتنام. روی جلدش نوشته‌ شده که نه تنها داستان خوب می‌خوانید در این کتاب، بلکه برای آن‌ها که نوشتن و چه‌گونه نوشتن دغدغه‌شان است، راهنمای خوبی‌ست. چرا؟ می‌گویم براتان.

«آن‌چه آن‌ها حمل کردند» که البته بیشتر یک ترجمه‌ی تحت‌اللفظی‌ست، مجموعه‌ای از چندین داستان نسبتن کوتاه به هم پیوسته است. آدم‌های داستان‌ها یا همان هم‌سنگرهای راوی در طول کتاب، مدام سر و کله‌شان پیدا می‌شود. یک جاهایی گفته‌ها نقض می‌شود و یک جاهایی دوباره تکرار می‌شوند. راوی قصه خود آقای «ابراین» است که از تجربه‌اش در جنگ ویتنام می‌نویسد. به عنوان جوانی که همان ابتدا برای نجنگیدن و کشته نشدن، از سرزمین مادری به سمت مرز آمریکا و کانادا می‌گریزد اما سرانجام با سرنوشت محتوم کنار می‌آید و به جنگ می‌رود. آدمی که به قول نویسنده می‌خواسته برود دانشگاه و چیزی از مردن و جنگ نمی‌دانسته و نمی‌خواسته بداند.

چیز تازه‌ای که این کتاب برای من داشت، شکل روایتش بود. یک جاهایی می‌دیدی میان روایت قصه، آقای «ابراین» دارد از چه‌گونه نوشتن حرف می‌زند. از چه‌گونه قصه گفتن. یک جاهایی به خودت می‌آیی و می‌بینی او دارد از تکنیک‌های داستان‌نویسی میان قصه‌های جنگ حرف می‌زند. توی داستان «چگونه‌ یک داستان جنگ بگوییم» می‌گوید که هر داستانی مربوط به جنگ که آمیخته با ارزش‌های والای انسانی و درس اخلاق باشد، دروغ محض است! جنگ خشن‌تر، کثیف‌تر و حتا بامزه‌تر از آن است که درس اخلاق به شما بدهد و باعث ترقی ارزش‌های انسانی بشود. یک لحظه به خودمان و سینمای جنگ فکر کردم. راستش وحشت کردم از حجم دروغ‌های محتملی که می‌شد شنیده یا دیده باشم. سرانجام در این قصه به این نتیجه می‌رسد که داستان حتا اگر دروغ باشد مهم نیست، مسأله چیزی‌ست که داستان به شما می‌گوید و این‌که اگر بخواهیم، می‌توانیم با داستان ثابت کنیم وحشیانه‌ترین و کثیف‌ترین دروغ عالم، حقیقتی‌ست برای خودش.  یک جایی حتا از یکی از هم‌سنگرهاش کمک می‌گیرد که می‌خواهد ماجرایی تعریف کند و بس که او میان تعریف کردن قصه، ابراز احساسات می‌کند و دخالت می‌کند، حوصله‌ی یکی از شنوندگان سر می‌رود. که آدم‌ها به این جا می‌رسند که هر چه دوست راوی می‌گوید دروغ است. چرا که زیادی خودش را آورده توی داستان. این‌طوری‌ست که «ابراین» جدای تعریف کردن ماجراهای ریز و درشت و غریب جنگ، خیلی ساده به شما درس نوشتن می‌دهد.

مهم‌ترین ویژگی این کتاب، به هم پیوستگی دروغ و حقیقت است. به هم پیوستگی اتفاقاتی که واقعن برای «ابراین» رخ داده‌اند و اتفاقاتی که ساخته‌ي ذهن او هستند. تکنیکی که مدام تو را متعجب می‌کند. چرا که توی هر فصل بخشی از اطلاعاتی که در بخش‌های قبلی داده شده، زیر سوال می‌رود یا «ابراین» خیلی راحت به شما می‌گوید که خواسته این‌طوری بگوید، چون داستان اگر وحشتناک‌تر باشد، توجه ما را بیش‌تر جلب می‌کرده و بیش‌تر باورمان می‌شده. 

این سرگردانی میان این‌که واقعن کدام ماجرا حقیقت داشته و کدام ماجرا ساختگی بوده، بعد از تمام شدن داستان می‌ماند توی ذهنت. یک جورهایی آزاردهنده است و یک جورهایی هم از تصور این‌که آن ماجراها رخ نداده، خوشحال می‌شوی حتا. که چه‌طور می‌شود این همه ویرانی و ترس را باور کرد.

یک جا «ابراین» از دختر جوانش می‌نویسد که حالا توی این زمانه به او خرده می‌گیرد که چرا از زندگی «تینیجر»های آمریکایی نمی‌نویسد و آیا بس نیست این همه از جنگ نوشتن؟ او در جواب می‌گوید که جنگ و آن بخش از بیست سالگی‌اش آن‌قدر بزرگ و پررنگ بوده که دیگر نمی‌تواند ذهنش را معطوف موضوعی دیگر کند. انگار زمان براش ایستاده باشد و نتواند جلوتر بیاید. این درگیری با گذشته را «ابراین» آن‌قدر خوب می‌نویسد که احساس می‌کنی از زبان خودت است. او می‌گوید که تنها با نوشتن است که می‌شود از گذشته خلاص شد و کسی که می‌نویسد باید با گذشته‌اش زندگی کند. بی‌گذشته‌اش چیزی برای تعریف کردن ندارد. آرام گرفته بودم با این جملات، شاید چون با وجود تغییر جغرافیا و دوری از سرزمینم بیش‌تر از همیشه با گذشته‌ام زندگی می‌کنم. 

زبان کتاب، انگلیسی سخت و سنگینی ندارد. اگر اهل نوشتن هستید و یا اصلن دوست دارید قصه‌های تازه و دور از کلیشه‌‌های جنگ بخوانید، حتمن امتحانش کنید. پشیمان نخواهید شد.