زمین سوخته
آن روزهای بچگیهامان که سوار اتوبوس بودیم تا به خاکی که از آن برآمده بودیم برسیم، اولین نشانهی رسیدن،باد داغ پنجره بود. بعد از آن، شعلههای آتش خاک داغ. زمین نفت و آتش بالا میآورد. آسمان به افق نرسیده بخار میشد و ناتمام میماند. زنهای عرب، مادران هزارسالهی مظلومام، بار بر روی سر نهاده در دوردست ِ انحناهای گرم هوا موج داشتند. به شهرها میرسیدیم. دیوارها گلوله خورده بودند.مرده بودند. صدای ارواح بچههایی که دست بر روی محل خونریزیهاشان در کانالهای شهر مامانشان را صدا زده بودند، با لهجهی غلیظ زندهها قاطی میشد. در اتوبوس باز میشد. پا را بر روی خاک میگذاشتیم. کف کفش آتش میگرفت از زمین سوخته.

زمین سوخته
اثر احمد محمود
چاپ نهم: 1391
انتشارات معین
به گمان من، یکی از تواناییهای احمدمحمود، واگویهی تلخ لحظات سخت با کلمات ساده است. جنگ برای ما که از جنگ دور بودیم، آژیرقرمز و بمبهای حیرتزده سرگردان بود، صدای آهنگران از تلویزیون بود و گریههای گاهبهگاه مادران بود، از خانههای گاهبه گاهی که حجلههای رنگی داشتند. برای مردمی که در خاک آتشگرفته زندگی میکردند، جنگ همان است که گزارش روزانهی احمدمحمود در زمین سوخته بازگو میکند. احمد محمود، برخی از آدمهاش را از زمان ملیشدن صنعتنفت در همسایهها به جنگ کشانده است: مهدی پاپتی، رضی جیببر، محمد مکانیک، رستم افندی... همان آدمها هستند و همان آدمها نیستند. جهان اطرافشان و آدمهاشان تغییر کردهاند. اتفاقات تلختر شدهاند. طاقتها طاق است. کسی به داد اهالی زمین سوخته نمیرسد.
جنگ احمد محمود، رفتهها و ویرانیها را نشانه نگرفته است. در مورد صدام حرف نمیزند. کشتهها را چرتکه نمیاندازد. مصیبتها متعلق به زندگاناند. زمین سوختهی احمد محمود داستان ماندههای برآمده از ویرانیهاست. داستان مردگان از گور برگشته. زندگان به گور رونده. جنگ احمدمحمود اتفاق سهمگینی است که هر روز زندهها را پاره میکند و خون برادرمرده را روی آستین برادر به جا مینهد و به تلقی آدمها از زندگی روزمرهشان میچسبد و خشونت را رواج میدهد و وسایل زندگی مردم جنگزده را میدزدد و عاشقها را از ترس میکشد و مادرها را به قتل شیرخوارهایشان وادار میکند و به جنگزدههای آواره در شهرهای دیگر ناسزا میگوید و مادری را که مادر همه بود به مامور اعدام بدل میکند. راوی کمتر قضاوت میکند. بیشتر میبیند.
ممکن است طاقت نیاورید. چارچوبها شکستهاند. آوار رخ داده است. داستانی شروع نمیشود که مسالهای را عنوان کند و در آخر آن را برایتان گرهگشایی کند. هر گره، پایهی گره بعدی است و هر روز، ادامهی ناتمامی روز قبل. گاهی حرفهای آدمها زیاده به نظر میرسند. گاهی راوی همه را کنار میزند که برای شما مسالهی را توضیح دهد. گاهی گزارش است. گاهی خاطره است. گاهی قصه است. گاهی رویاست.
واین حقیقت جنگی است که سوگواریاش هرروز در ما تازهتر میشود.
مرتبط: زمین سوخته

سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی