خوابِ خوبِ بهشت

سم شپرد
ترجمهی امیرمهدی حقیقت
نشر ماهی
چاپ اول: بهار 1389
164 صفحه
2500 تومان
ترجمهی امیرمهدی حقیقت
نشر ماهی
چاپ اول: بهار 1389
164 صفحه
2500 تومان
چرا "خواب خوب بهشت"؟ شاید به این دلیل که کتاب کوچکی بود و میشد راحت گذاشتاش میان وسایل دیگر ضروری توی چمدانهام تا با خودم بیاورماش. شاید هم به این دلیل بود که دوست داشتم نخستین کتابی که اینجا میخوانم، از نویسندهای آمریکایی باشد. نویسندهای که همینجا توی همین سرزمین زندگی کرده.
"سم شپرد" را از "پاریس تگزاس" و فیلمنامهی "پاریس تگزاس" میشناختم. همان مجموعه فیلمنامههایی که نشر نی درآورده بود و مجموعهی خوبی هم بود. فیلمنامه دو سه سکانس درخشان داشت که من هیچوقت فراموش نمیکنم.
و اما این کتاب که سرانجام فرصت شد بعد از تمام شدن امتحانها چیزی دربارهاش بنویسم."خواب خوب بهشت" سیزده داستان کوتاه دارد که موضوع غالبشان، تنهایی است. تنهایی آدمهایی که هنوز در میان دنیای شلوغ و بیرحم آن بیرون احساس غریبهگی میکنند و شاید درست در زمانی که احساس میکنند میشود به نوری، روزنهای دل بست، در مییابند که در اشتباه بودهاند و تنهاتر از همیشهاند. آدمهایی که مثل شخصیت قصهی "سوال بیجا" حتا تعادل روانی درستی ندارند و تا مرز کشتن یکی از میهمانان میهمانیشان با یک تفنگ پیش میروند و درست در انتهای داستان، با یک شوک کوچک این کار را نمیکنند. شاید چون از همان ابتدا، شپرد تو را با آدمی رو به رو میکند که به هیچ وجه مثل آدمهای دیگر اطرافات فکر نمیکند، حرف نمیزند و به چیزهایی نگاه نمیکند که همه اغلب نگاه میکنند.
آدمهای شپرد درست مثل "پاریس تگزاس"اش درگیر رابطهها هستند. درگیر شکستهای پی در پی و باز هم به دنبال شکست بودن، انگار نه انگار که باید پایانی وجود داشته باشد بر این حلقهی پیچ در پیچ که مدام در حال بزرگتر و پیچیدهتر شدن است. در "کولینگا، نیمهی راه" مرد قصه به پانزده سال زندگی مشترک، به زناش، به پسرش پشت کرده و توی برهوتی پر از ریگهای نرم و استخوانهای موش و قوطیهای له شدهی آبجو و کاندومهای آفتابخورده، گیر افتاده. از همانجا، از یک باجه ی تلفن که حال مرد را هم خراب میکند به زناش زنگ میزند و خیلی ساده بهش میگوید که همه چیز تمام شد، که دارد میرود و او را برای زنی دیگر رها میکند.زن از او میخواهد حداقل تا نیمهی راه برگردد تا او هم بهش ملحق شود و حرف بزنند. تنها چیزی که میخواهد یک مکالمهی ساده است. مرد اما نمیپذیرد. تا اینجا مشکلی نیست. تا زمانی که میفهمی پانزده سال پیش هم مرد، زنی دیگر را برای همین زن که حالا همسر اوست، رها کرده. تا اینکه میفهمی استفادهی شپرد از تصویر گاوها و گوسفندان کنار جاده و تاکید زیاد و مهوعاش بر تصویر پهن های پخش زمین و زندگی همیشهگی دامها میان آن همه پهن، بیدلیل نیست. یادآور زندگی بیثمر مرد است و رابطههای ناتماماش که سرآخر آن هم به جایی نمیرسد و زن تازه، او را ترک میکند.
ماجرا شاید همان چیزی است که پدر توی داستان "یک تکه از دیوار برلین" میگوید. که واقعیت، رابطهی آدمهاست و باقی چیزها قلابی و دروغ است. ماجرا همان اعتمادی است که دو پیرمرد در "خواب خوب بهشت" به هم دارند و وقتی در انتهای داستان، این اعتماد به خاطر یک زن از میان میرود، دیگر واقعیتی وجود ندارد، دیگر چیزی برای هیچکس مهم نیست. که یکی از پیرمردها که خیال میکند بهش نارو زدهاند، میگذارد و میرود. چرا که بی داشتن آن رابطهی پیشین، زندگی و ادامهاش به شکل گذشته، بیمعنا به نظر میرسد.
داستانهای شپرد همانطور که انتظارش را داشتم، به شدت تصویری و با ساختن خوب فضا و به اصطلاح فرنگیها لوکیشن پرداخته میشوند. یک جاهایی توصیفات به شدت سینمایی است و تو خیال میکنی در حال خواندن فیلمنامه هستی. دیالوگها که بینظیرند. که یکی از داستانها به نام "گربههای بتی" فقط با دیالوگ نوشته شده است. و اغلب دیگرشان یا مکالمه پای تلفن دارند یا دیالوگ میان دو نفر بی هیچ توضیح اضافه از حرکت شخصیتها، حالت صورتها و اطلاعات مستقیم. آدمها به قدری خوب حرف میزنند که ایجاد تمایز میان دو نفر حتا برای کسی که داستان را میشنود، کار سادهای است. چرا که در داستانی مثل "پروست نبود" که نام خیلی خوب و کنجکاویبرانگیزی هم دارد، دیالوگ پیشبرندهی داستان است و خیلی خوب تمایز میان مرد و زن ساخته شده. حتا تو میتوانی حالت نگاهها، اخمها و لبخندهاشان را تصور کنی. بی که از آنها چیزی گفته شده باشد.
آدم یک وقتهایی خیال میکند که نوشتن چه ابزار و چه ایده و چه موضوعات غریبی میخواهد این روزها. که تازه باشند و کلیشهای نباشند و خواننده را جذب کنند. اما بعد از خواندن مجموعهای مثل "خواب خوب بهشت" در مییابی که نویسنده اگر نویسنده باشد، از همین زندگی سادهی و تکراری روزمرهی اطرافاش قادر است چیزهایی بسازد که تو ماتات ببرد و سرآخر چیزی جز لذت در وجودت شعله بکشد. چیزی از جنس حس آشنای حسادت.
"سم شپرد" را از "پاریس تگزاس" و فیلمنامهی "پاریس تگزاس" میشناختم. همان مجموعه فیلمنامههایی که نشر نی درآورده بود و مجموعهی خوبی هم بود. فیلمنامه دو سه سکانس درخشان داشت که من هیچوقت فراموش نمیکنم.
و اما این کتاب که سرانجام فرصت شد بعد از تمام شدن امتحانها چیزی دربارهاش بنویسم."خواب خوب بهشت" سیزده داستان کوتاه دارد که موضوع غالبشان، تنهایی است. تنهایی آدمهایی که هنوز در میان دنیای شلوغ و بیرحم آن بیرون احساس غریبهگی میکنند و شاید درست در زمانی که احساس میکنند میشود به نوری، روزنهای دل بست، در مییابند که در اشتباه بودهاند و تنهاتر از همیشهاند. آدمهایی که مثل شخصیت قصهی "سوال بیجا" حتا تعادل روانی درستی ندارند و تا مرز کشتن یکی از میهمانان میهمانیشان با یک تفنگ پیش میروند و درست در انتهای داستان، با یک شوک کوچک این کار را نمیکنند. شاید چون از همان ابتدا، شپرد تو را با آدمی رو به رو میکند که به هیچ وجه مثل آدمهای دیگر اطرافات فکر نمیکند، حرف نمیزند و به چیزهایی نگاه نمیکند که همه اغلب نگاه میکنند.
آدمهای شپرد درست مثل "پاریس تگزاس"اش درگیر رابطهها هستند. درگیر شکستهای پی در پی و باز هم به دنبال شکست بودن، انگار نه انگار که باید پایانی وجود داشته باشد بر این حلقهی پیچ در پیچ که مدام در حال بزرگتر و پیچیدهتر شدن است. در "کولینگا، نیمهی راه" مرد قصه به پانزده سال زندگی مشترک، به زناش، به پسرش پشت کرده و توی برهوتی پر از ریگهای نرم و استخوانهای موش و قوطیهای له شدهی آبجو و کاندومهای آفتابخورده، گیر افتاده. از همانجا، از یک باجه ی تلفن که حال مرد را هم خراب میکند به زناش زنگ میزند و خیلی ساده بهش میگوید که همه چیز تمام شد، که دارد میرود و او را برای زنی دیگر رها میکند.زن از او میخواهد حداقل تا نیمهی راه برگردد تا او هم بهش ملحق شود و حرف بزنند. تنها چیزی که میخواهد یک مکالمهی ساده است. مرد اما نمیپذیرد. تا اینجا مشکلی نیست. تا زمانی که میفهمی پانزده سال پیش هم مرد، زنی دیگر را برای همین زن که حالا همسر اوست، رها کرده. تا اینکه میفهمی استفادهی شپرد از تصویر گاوها و گوسفندان کنار جاده و تاکید زیاد و مهوعاش بر تصویر پهن های پخش زمین و زندگی همیشهگی دامها میان آن همه پهن، بیدلیل نیست. یادآور زندگی بیثمر مرد است و رابطههای ناتماماش که سرآخر آن هم به جایی نمیرسد و زن تازه، او را ترک میکند.
ماجرا شاید همان چیزی است که پدر توی داستان "یک تکه از دیوار برلین" میگوید. که واقعیت، رابطهی آدمهاست و باقی چیزها قلابی و دروغ است. ماجرا همان اعتمادی است که دو پیرمرد در "خواب خوب بهشت" به هم دارند و وقتی در انتهای داستان، این اعتماد به خاطر یک زن از میان میرود، دیگر واقعیتی وجود ندارد، دیگر چیزی برای هیچکس مهم نیست. که یکی از پیرمردها که خیال میکند بهش نارو زدهاند، میگذارد و میرود. چرا که بی داشتن آن رابطهی پیشین، زندگی و ادامهاش به شکل گذشته، بیمعنا به نظر میرسد.
داستانهای شپرد همانطور که انتظارش را داشتم، به شدت تصویری و با ساختن خوب فضا و به اصطلاح فرنگیها لوکیشن پرداخته میشوند. یک جاهایی توصیفات به شدت سینمایی است و تو خیال میکنی در حال خواندن فیلمنامه هستی. دیالوگها که بینظیرند. که یکی از داستانها به نام "گربههای بتی" فقط با دیالوگ نوشته شده است. و اغلب دیگرشان یا مکالمه پای تلفن دارند یا دیالوگ میان دو نفر بی هیچ توضیح اضافه از حرکت شخصیتها، حالت صورتها و اطلاعات مستقیم. آدمها به قدری خوب حرف میزنند که ایجاد تمایز میان دو نفر حتا برای کسی که داستان را میشنود، کار سادهای است. چرا که در داستانی مثل "پروست نبود" که نام خیلی خوب و کنجکاویبرانگیزی هم دارد، دیالوگ پیشبرندهی داستان است و خیلی خوب تمایز میان مرد و زن ساخته شده. حتا تو میتوانی حالت نگاهها، اخمها و لبخندهاشان را تصور کنی. بی که از آنها چیزی گفته شده باشد.
آدم یک وقتهایی خیال میکند که نوشتن چه ابزار و چه ایده و چه موضوعات غریبی میخواهد این روزها. که تازه باشند و کلیشهای نباشند و خواننده را جذب کنند. اما بعد از خواندن مجموعهای مثل "خواب خوب بهشت" در مییابی که نویسنده اگر نویسنده باشد، از همین زندگی سادهی و تکراری روزمرهی اطرافاش قادر است چیزهایی بسازد که تو ماتات ببرد و سرآخر چیزی جز لذت در وجودت شعله بکشد. چیزی از جنس حس آشنای حسادت.
+ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۳۹۱ ساعت توسط لیلی مجیدی
|
سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی