کن کيسی
ترجمهی سعيد باستانی
ناشر : هاشمی
368 صفحه
8000 تومان
" من حيرانم که شما آدمهای به اين عاقلی اينجا چه می کنيد. فکر نمی کنم از آدمهای معمولی بی سر و پای کوچه بازار ديوانه تر باشيد. "
کتاب را که می خوانی زمين نمی گذاری با اينکه کتاب پنجاه سال پيش نوشته شده، آن قدر فوق العاده و خواندنی هست که اگر بخواهی برای چند بار هم آن را بخوانی تعجب آور نيست.
داستان در بيمارستانی روانی می گذرد که در واقع نماد جامعه مدرن انسانهاست. و عجيب اين که شايد تمامی حوادث آن سطر به سطر با دنيای انسانها هم خوانی دارد. راوی سرخپوست تنومندی به نام برامدن است که به عمد خود را به کری و لالی زده است. سالهاست که بيماران به عمد توسط اداره کنندگان (دستگاه /حکومت / سيستم) به گروههائی مجزا از هم تقسيم شده اند. که معمولا با هم نمی آميزند. جاسوسی همديگر را می کنند و همکاری آنها (مريضها) با کارمند ها مايه افتخار بخش است. بيمارستان مملو از به اصطلاح بيمارانی است که در واقع ديوانه نيستند، گروهی خود خواسته به آنجا آمده اند و ديگران به علت کارهائی که توسط سيستم جرم تلقی می شوند و مرتکب شده اند به آنجا فرستاده شده اند. بعلاوه برای برخی از افراد( مانند مک مورفی) پرونده سازی شده است و نيز بعضی از بيمارها تحصيل کرده اند وخودشان هم اطمينانی از بيماری خود ندارند مانند هاردينگ که دانشنامه ی قاب شده اش را روی ديوار، بالای تختش نصب کرده است.
نظم و انظباط و قانون های من در آوردی نمايندگان سيستم و قدرت ( پرستار راچد ) در بيمارستان حرف اول را می زند و بر اساس اين قوانين بيمارستان که ساخته و پرداخته دست ديکتاتور حاکم (پرستار راچد) است ، مثل ساعت کار می کند چرا که همه چيز از مدتها قبل برنامه ريزی شده است، حتا بازيها و معماهای بی فايده ای که برای سرگرم کردن بيمارها و هدر دادن وقت آنها کاربرد دارد.
کارمندان شاغل در آن جا از ميان انبوه داوطلبانی که در صف های طويل سياه آمده اند انتخاب شده و بعد از يکی دو ماه ارزيابی توسط پرستار، فقط آنهائی که به حد کافی نفرت داشته اند، گزينش شده اند. اين سياهان رفته رفته در طول چند سال خودشان هم جزئی از سيستم تسلط پرستار راچد شده اند که مثل تارهای سيمی همه جا کشيده شده است. تارها نازکتر از آنند که به چشم آدمی ديده شوند. و پرستار راچد مثل يک آدم ماشينی دقيق در ميان اين شبکه نشسته و با تردستی مکانيکی يک حشره، مراقب آن است.
با ورود مک مورفی بيمار جديدی که با وجود داشتن مدال شجاعت به خاطر طغيانهای مکرر برايش پاپوش تجاوز به عنف دوخته اند اوضاع عوض می شود.
او که آدم باهوشی است پس از ارزيابی اوليه و چند روزه اش، به بيمارها ياد آور می شود که من حيرانم که شما آدمهای به اين عاقلی اينجا چه می کنيد. فکر نمی کنم از آدمهای معمولی بی سر و پای کوچه بازار ديوانه تر باشيد.
او به آنها انسان بودن و طعم و مزه آزادی را ياد آور شده و آنها را هشيار می کند ، و آنها را به سرپيچی از قوانين بيهوده و استفاده از حقوقی که دارند ترغيب می کند. بدين گونه جزيره ثباتی که خانم راچد و همکارانش ساخته اند در هم می شکند. مک مورفی در واقع آبی به سر و صورت جماعت خواب زده می پاشد. او اين جماعت را به دنيای واقعی بيرون برده و با شهر و طبيعت و زن و زندگی آشنا می کند.
مثل همه جای دنيای واقعی گردانندگان سيستم و پرستار راچد هراسان و وحشت زده می کوشند مک مورفی را که اينک در ميان بيماران به نماد آزادی تبديل شده بشکنند. همه تمهيدات از تنبيه و تحقير، فرستادن به بخش زنجيري ها تا اتاق شوک به نوبت به کار گرفته می شود تا پيش بينی رئيس برامدن ، که با زيرکی تمام و خود خواسته ، برای دفاع از هستی اش خود را داخل ديوانه ها جا زده است به واقعيت بپيوندد. برامدن که کوله باری از تجربه را از زندگی و سرنوشت قبيله و پدرش که رئيس قبيله بوده با خود دارد با گذشتن از خط قرمز خود با مک مورفی حرف می زند تا سرانجام و سرنوشت تلخ او را ياد آورشده و به او کمک کند اما برگشت ناپذير شدن جريان حوادث مانع از اين کار می شود. سرانجام بعد از ناتوانی سيستم در مقابله با مک مورفی پرستار راچد از آخرين راه خود برای در هم شکستن و مطيع کردن او به جراحی مغزی و برداشتن بخشی از مغز مک مورفی متوسل می شود تا بدين ترتيب نماد آزادی را در هم بشکند.
برامدن که در زندگی شخصی اش بخوبی شاهد مجازاتی شديدتر از مرگ در مورد پدرش بوده است ، برای جلوگيری از تکرار اين کار در مورد دوستش مورفی راهی بسيار هوشمندانه بر می گزيند او راهی را انتخاب می کند تا مک مورفی را از رنج عقيم شدگی آسوده کند، زيرا به نظر او شکسته شدن و خرد شدن بسيار دردناک تر از مرگ و نابودی است. همان گونه که گاهی در دنيای واقعی نيز شايد راهی جز اين انتخاب دردناک وجود ندارد.
پی نوشت : از روی همين رمان فيلمی با همين نام ساخته اند که در ايران با نام ديوانه از قفس پريد به نمايش در آمده است و جالب اين که فيلم پنج جايزه اسکار و همچنين جوايز ديگری مانند گلدن گلوب را به دست آورده و يکی از بهترینهای تاریخ سینماست.