شن؛ هیولایی که نمی میرد

یادداشتی بر کتاب « زن در ریگ روان » نوشته کوبو آبه

سعیده امین زاده

 

وقتی در اواخر قرن هجدهم ژانر گوتیک در ادبیات داستانی شکل گرفت، شاید دورنمای تحول آن چندان روشن نبود. پیش از شکل گیری این ژانر در ادبیات و قرن ها قبل از آن در معماری و هنر، گوتیک سبکی شناخته شده بود. با اوج گیری رمانتیسم این شاخه از ادبیات داستانی از آن مشتق شد. شاید چون تکیه ی چنین داستان هایی بر هیجانات درونی انسان ها بود که دقیقا بر خلاف تصوری است که عموما درباره ی این ژانر وجود دارد. شبیه هر سبک دیگری که در آغاز پیدایش رنگ و بو و جلوه گری تند و تیز و مبالغه آمیز دارد، داستان های گوتیک نیز در همه ی ابعادشان عناصر وحشت آفرین داشتند. مثالی از آن شاید رمان « فرانکنشتاین » نوشته ی مری شلی باشد که شخصیت سازی و اکثر فضاها به طور آشکاری گوتیک بودند. نویسندگان از معماری گوتیک و فضاهای موهوم برای پر رنگ تر کردن جو ترس و وحشت، همگام با شخصیت های وحشت آفرین استفاده می کردند. بعدها همین اتفاق در دهه های آغازین پیدایش سینمای ناطق اتفاق افتاد، گرچه هنوز هم در آثار داستانی فانتزی و در سینما به شکلی دیگر همچنان شاهد تداوم آن هستیم. در ادبیات داستانی و بویژه پس از ظهور عصر مدرن، شکل وحشت آفرینی و آفرینش آثار گوتیک دگرگون شد. در داستان های مدرن لازم نبود که تمامی مؤلفه های داستان در اختیار ِ آفرینش فضای رعب و وحشت باشد. بنابراین تعداد عناصر گوتیک کم تر و کیفیت حضورشان در داستان بیش تر شد. مثالی از آن شاید بعضی از داستان هایی با مضمون گیر افتادن آدم ها در فضایی بسته، یا محیطی بکر و بدون سکنه با شرایط سخت در دل طبیعت باشد؛ مثلا گیر افتادن کوهنوردها در دل کوهستان پر از برف و بوران و به دور از هر گونه کمک و امکاناتی. این البته مثالی کاملا پیش افتاده است. در داستانِ رام کننده، نوشته ی محمد رضا کاتب، قطعه ای که در بدن رام شده ها کار گذاشته شده عنصری گوتیک می شود که بی خبری از آینده ی رام شده ها، فضایی موهوم و هراس انگیز به وجود می آورد. مثالی دیگر مجموعه ی « برف و سمفونی ابری » نوشته ی پیمان اسماعیلی است که برف و یخبندان عامل مرگ و جدایی و حتا در مواردی جرم و جنایت در دنیای انسان هاست. در این مجموعه برف عنصری گوتیک است که همه ی بخش های دیگر داستان به تبعِ آن خاصیت ترس آفرینی پیدا می کنند. وقتی رمانِ « زن در ریگ روان» نوشته ی کوبو آبه را می خوانیم به فضایی مشابه فضاهای مدرن گوتیک بر می خوریم. در این داستان که در دهکده ای ساحلی اتفاق می افتد، ابتدا شن، عنصری پیش پا افتاده و بی اهمیت برای زندگی ساکنین به نظر می رسد. حشره شناسی که برای جمع آوری نمونه به آن جا آمده هم آن را چندان جدی نمی گیرد و گمان می برد که مشکل چندانی برای زندگی ساکنین ساحل ایجاد نمی کند، اما وقتی در خانه ای روستایی که چند متر زیرِ زمین قرار گرفته، گیر می افتد، شن به عنوان عنصری گوتیک ظهور می کند و تمامی زندگی و ابعاد شخصیتی داستان را در خود فرو می برد. حشره شناس که داستان از منظر نزدیک به ذهن او روایت می شود، بعد از یک شب ماندن در خانه ی روستایی، تازه می فهمد که تمام خانه های دهکده ی ساحلی چندین متر در شن فرو رفته اند و تمامی مشغله ی شبانه روزی اهالی جا به جایی شن هاست تا در زیر آن مدفون نشوند. سکنه ی ده راه فراری ندارند. آن ها محکوم اند که بین خروارها شن، تنها راه برای نفس کشیدن باز کنند. حشره شناس، با زنی تنها در خانه ای نیمه فرو رفته گیر افتاده. زن مانند بیش تر افراد دهکده به این شکل زندگی تن داده و آن را سرنوشت محتوم خویش می داند، اما مرد حشره شناس مدام در تقلا برای خلاصی از این فضاست و بیش تر تلاش هاش با شکست مواجه می شوند، چون اهالی ده او را گیر انداخته اند تا کمکی برای زن باشد تا شن ها را با سطل و طناب به بالای خانه و مسؤولین تخلیه ی شن برسانند. آن ها عموما با هر مسافر و توریستی چنین می کنند. حشره شناس کم کم از میان حرف های زن می فهمد که افرادی شبیه به او بوده اند که در این ده گیر افتاده اند که یا در اثر خسته گی جان داده اند، یا همچنان اسیرند و راه رهایی ندارند. مرد ناامید نمی شود و ماه ها برای نجات خویش تلاش می کند و در تمامی موارد گیر می افتد و به همان خانه ی شنی برمی گردد. شن رطوبت همه چیز را می مکد و به تدریج از بین می بردش. درباره ی انسان ها نیز چنین می کند؛ در خود فرو می دهدشان و نابودشان می کند. همچون هیولایی است که بویی از ترحم نبرده و لحظه ای هم از بلعیدن زندگی انسان ها دست نمی کشد. حتا وقتی مرد پیشنهاد استفاده ی بهینه از شن می دهد، درمی یابد که دولت نیز از مبارزه با این حجم شن خسته است و توان حمایت افراد ساکن دهکده را ندارد. یعنی این جا فرمانروای مطلق شن است. قدرت اش با قدرت سرنوشت برابری می کند و کسی را توان مقابله با آن نیست. وحشت و عظمتی که نویسنده با شن می سازد درخور ستایش است. او نیاز به هیچ عنصر گوتیک دیگری برای ترس آفرینی ندارد. مرد حشره شناس که شخصیت اصلی داستان کوبو آبه است، مانند همان قهرمان های اساطیری که با نیروی شر می جنگند، با شن به مبارزه بر می خیزد و گرچه نمی تواند آن را شکست دهد، ناامید نمی شود و در آخر هم همواره این امکان را برای خویش محتمل می داند که رها خواهد شد: « اگر امروز نه، فردا ».

همانند داستان های کلاسیک گوتیک ماجراهای ریز و درشت زیادی نیز آفریده می شود. گرچه شکل آن ها دگرگونه است. مرد در چالش با شن، در پس این ماجراها خودِ زندگی را تجربه می کند. او با زن دعوا  و آشتی می کند، با او در می آمیزد و خانه ای مشترک و خانواده ای می سازد. در کنار همه ی این ها مدام دست به تحلیل وقایع گذشته و حال می زند و استنتاج می کند و در سایه ی این استنتاج ها به بلوغ و تحول فکری می رسد. به فرض رهایی از این شرایط، مرد دیگر آن معلم ساده ای که زندگی اش بر روالی ماشینی می گذشت، نیست. روابط او هم با آشنایان و همکارهاش و مادرش نیز دیگر آنی نخواهد بود که پیش از این داشته است. کوبو آبه در کنار پردازش و جاگذاری متناسب عنصر گوتیک، به خود شخصیت اصلی نیز به خوبی پرداخته و تحول آن را به شکل دقیقی به تصویر می کشد. « زن در ریگ روان » علاوه بر این که نمونه ای درخور توجه از به کارگیری عناصر گوتیک در داستان مدرن است، مثال خوبی از شخصیت پردازی در فضای هراس انگیز نیز هست.

یادداشتی بر رمان " یخ در جهنم" نوشته ی نسترن هاشمی

سعیده امین زاده

در همان پاراگراف‌های اول رمان « یخ در جهنم » در کنار روایت اصلی داستان، به مراسم عروسی احمد شاه اشاره می‌شود و به خواننده خبر از خواندن داستانی می‌دهد که در اواخر دوره قاجار اتفاق می‌افتد. پیش‌تر که می‌رویم بیش‌تر حوادثدر خانه‌ای که مریم و خانواده‌اش زندگی می‌کنند و آشنایان آن‌ها از جمله بیگی خان اتفاق می‌افتد. پرسشی که این جا ممکن است پیش آید این است که آیا اصولا یخ در جهنم را می‌توان رمانی تاریخی دانست. بوئندیا در تعریف رمان تاریخی می‌گوید: «رمانی است که اتفاقات آن در گذشته رخ می‌دهند، شــخصیت‌های اصلی غیرواقعی هســتند و با ایــن حال، چهره‌های تاریخی و حوادث واقعی عنصر ثانوی داستان را شكل می‌بخشند. » از این لحاظ در رمان پیش رو حوادث تاریخی عنصری ثانوی اند. اما یک سوال دیگر هم می‌شود مطرح کرد که آیا اگر شخصیت‌ها و حوادث غیر واقعی داستان را از عناصر واقعی تاریخی جدا کنیم، باز هم معنی‌دار خواهند بود؟ یعنی مثلا مریم می‌تواند در زمان و مکان دیگری همین وقایع را از سر بگذراند؟ بیاییم به مجموعه ماجراهایی که برای مریم که شخصیت اصلی داستان است رخ می‌دهند نگاه کنیم؛ مریم برای پوشیدن لباس دخترانه مقاومت می‌کند، برای شنا کردن مثل برادرهاش، برای به مدرسه رفتن مثل آن‌ها آن قدر تلاش می‌کند تا پدر و مادرش را متقاعد کند. در برهه‌های بعدی زندگی‌اش هم برای انتخاب پوشش‌اش، انتخاب همسر، نحوه حضور در اجتماع مدام در حال مبارزه با شرایط و محیط خود است. چه چیزهایی او را باز می‌دارند از داشتن این‌ها؟ پاسخ شرایط تاریخی و موقعیت زمانی است که مریم در آن قرار گرفته. زنان در جامعه سنتی دوره قاجار و نیز پس از آن نمی‌توانند مانند مردان در جامعه حضور داشته باشند. در بعضی ابعاد که حتا مردها هم محدودیت‌هایی در این دوره دارند؛ مثلا موسیقی. بیگی خان که تار می‌نوازد از نظر بافت سنتی پیرامون اش همان قدر مذموم به نظر می‌آید که یک زن این کار را بکند. در بدو ورود مریم به خانه بیگی خان می‌بینیم که مریم از صدای ساز فرار می‌کند و از قول والدین‌اش می‌گوید که صدای ساز از جهنم می‌آید. از این گونه نمونه‌ها در متن زیاد می‌توان پیدا کرد. بنابراین قصه‌ی اصلی مریم، قصه‌ی مبارزه با مجموعه شرایط زمانی است که او را از داشتن زندگیی که مورد نظر اوست باز می‌دارند. جدا کردن این شرایط و اتفاقات واقعی از داستان با این که ثانوی‌اند آن را ابتر و بی معنا می‌کند. مثلا مریم نمی‌تواند زنی باشد که در دهه پنجاه شمسی، یا دهه هفتاد شمسی زندگی می‌کند، چون در آن صورت تلاش ها و مبارزه هاش بی معنا می‌شود. این جاست که این رمان با تعریف آلونسو از رمان تاریخی نیز مطابقت دارد که معتقد است : «رمان تاریخی فقط رمانی نیست كــه اتفاقات و موضوع هایی را روایــت كند كه رخ داده اند و یا وجود داشــته‌اند و حتی رمانی نیســت كه چیزهایی را در باره زندگــی عامه مردم بگوید، بلكه به طور ویژه، رمان تاریخی رمانی اســت كه بخواهد مسیر گذشــته زندگی را از نو بسازد و زندگی راهمچون گذشــته در زمان‌های خیلی دور به شکلی ارائه دهد كه حس ماندگاری و عظمت را در ما بیدار کند. »

در مرور این تعاریف و پاسخ به این سؤالات به یک نکته بر می‌خوریم که شاید بی‌توجهی به آن در نوشتن رمان تاریخی خطر پرت شدن به ورطه‌ای را پیش می‌آورد که در آن این گونه رمان‌ها می‌توانند یا آن قدر مقید به توصیف وقایع و خصوصیات تاریخی دوره‌ای خاص شوند که روح داستانی خود را از دست بدهند، یا این که آن قدر از بافت تاریخی که داستان و شخصیت‌ها را در برمی‌گیرند دور شوند که ارزش و اعتبار تاریخی خویش را دیگر نداشته باشند. در رمان یخ در جهنم این اتفاق نمی‌افتد. یعنی نویسنده کاملا به داستان پردازی و ساختن شخصیت‌ها و ماجراها مشغول می‌شود، اما در عین حال از وقایع و شرایط فرهنگی و تاریخی زمانه‌ای که شخصیت‌ها در آن زندگی می‌کنند غافل نمی‌شود. در جای جای داستان این دو عنصر حیاتی رمان تاریخی دوشادوش هم پیش می روند و همواره این مهم از نظر دور نمی‌ماند که گرچه مریم زنی است که در سال‌های پایان حکومت قاجار و آغاز پهلوی زندگی می‌کند، اما این داستان، داستان اوست. فردیت و هویت مریم به بهای روایت تاریخ و نمایندگی کردن دوره خاصی از تاریخ دچار خدشه و فراموشی نمی‌شود و از این جهت رمان نسترن هاشمی رمانی تاریخی است که مؤلفه های ضروری این ژانر را در خود دارد و در نوع خود اثری در خور توجه است.