دیواری که فروریخت
نگاهی به رمان «دیوار» نوشته ی علیرضا غلامی
داستان از زبان پسر نوجوان 14 ساله ای روایت می شود که شاهد حوادث بی رحمانه ای از جنگ است. لحن راوی خونسرد و خنثی است. شخصیت خاکستری است و نگاهش جانبدارانه و قضاوتگر نیست. زبان بی پروای راوی یادآور شخصیت هولدن کالفیلد است در ناتوردشت سلینجر و در نیمه ی دوم رمان شخصیت نوجوان فیلم مالنای تورناتوره را جلوی چشممان می آورد.
کشمکش های درونی راوی که با روایت جزئیات تصویری مکان ها، حوادث، دیالوگ ها و ظاهر آدم ها از یک سو و رفتارها و واکنش های ظاهراً سطحی او در برابر آنها از سوی دیگر نشان داده می شود، تعلیق قدرتمندی برای ادامه دادن داستان در ذهن مخاطب ایجاد می کند، با پیشروی در روایت، لایه های شخصیت بیشتر می شود و عمیق تر. انگار در مدت زمان محدود حوادثی که برای شخصیت اول و اطرافیانش رخ می دهد این لایه ها همزمان و موازی با خود راوی برای مخاطب نیز کشف می شود. به دنبال این کشف و پوست اندازی، بلوغی زودهنگام برای راوی رخ می دهد؛ با اینکه به گفته ی راوی کوچکترین جثه را بین هم سن و سال هایش دارد و از نظر جسمی هنوز به بلوغ کامل نرسیده، ما در عمق لایه های روح او نفوذ می کنیم و با او احساس نزدیکی می کنیم.
نثر رمان بسیار روان و ساده است ولی در عین خوش خوان بودن سهل ممتنع است؛ کلمات مانند چهره ها و شعارها و دروغ های شخصیت ها دورو دارند و معنای استعاری آنها در عین پیچیدگی قابل کشف و تامل است. در نهایت آنچه شخصیت درون خود می یابد انعکاسی است از چهره ی زشت و تاریک جنگ، ویرانی و اضمحلالش.
اتفاقات غیرقابل پیش بینی و با ریتمی تند رخ می دهند و مخاطب را مجبور می کنند به یک نفس خواندن داستان با لذت کشف و شهود...
سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی